ریحانه جونریحانه جون، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 9 روز سن داره

ریحانه جون reihanehjoon

روزی از روزها

یکی بود،یکی نبود...!!!! روزی از روزها داشتم واسه خودم تو اتاقم بازی می کردم که مامان اومد و از من چند تا عکس گرفت... چون من داشتم با آجربازی هام یه برج می ساختم....!!!!! این نتیجه اش: این عروسک جدیدم پشمالو هست که بابا برام خریده... و این هم یه لبخند از توپولوها ...
29 تير 1391

نویسنده: مادر

الآن که دارم این پست رو مینویسم ریحانه جون تو خواب ناز خوابیده... مثل یه فرشته کوچولو... این روزها اگه یکی بهش بگه ، "شما کوچولویی" ناراحت میشه و میگه:"من بزرگ شدم".... گاهی وقت ها هم که دستش رو میگیریم تا بهش کمک کنیم،باز میگه:"دستم رو نگیر من بزرگ شدم" وقتی که با هم بازی می کنیم و ریحانه جون دکتر می شه و من مریضش، به جای معاینه مریض می گه :"مامانی بیا بغلم ، غصه نخور خوب میشی"...!!!!!! دوستت دارم دختر مهربانم هر وقت هم که زخمی میشیم ریحانه جون برامون چسب زخم میاره ما رو درمان می کنه       ...
24 تير 1391

پارک...تفریح دوست داشتنی!!!

امروز با مامانم و مامان جونم رفتم پارک... خیلی پارک رفتن رو دوست دارم... حتی دوست دارم همیشه تو پارک بمونم... و جالب اینه که بین تمام بازی ها تاب تاب رو بیشتر دوست دارم... این هم چند تا عکس از پارک نزدیک خونمون: اینجا کنار رودخانه و نزدیک سد لاستیکی نشستیم...   سد لاستیکی رودخانه تجن، که شاید زیبایی و بزرگیش تو این عکس معلوم نباشه...   نگاه کنین من کجام؟!!!! از این بالا منظره قشنگ تره!!!! ...
8 تير 1391

کاردستی

چند وقتیه که خیلی علاقمند به قیچی کردن کاغذ شدم.... مامان و بابا هم به من اجازه دادن که فقط بعضی کاغذ ها مثل روزنامه یا کاغذ باطله ها رو قیچی کنم... من هم حرف اون ها رو گوش می کنم... حالا دیگه برای خودم یه قیچی مخصوص دارم و اصلا به قیچی خیاطی مامان دست نمیزنم... خیلی خوب کاغذ ها رو قیچی می کنم... و برای خودم کاردستی درست می کنم... شاید الآن کاردستی های من کج و کوله باشه ولی تو عالم بچگی برام جالبه.... امروز که کاغذی پیدا نکردم، از کاغذ بستنی استفاده کردم این هم عکسش: ...
5 تير 1391

دلتنگی...

سلام به دوستای خوبم.. ممنون که نگران من بودین... خوشبختانه اتفاقای خوبی افتاده بود... این مدتی که نبودیم سرمون شلوغ بود... آخه مشغول اسباب کشی به خونمون بودیم و اینترنتمون هم اولش قطع بود و بعد هم که خواستیم اینترنت پرسرعت بگیریم به دلیل اینکه کابل های ما جدید و فیبر نوری بود، نتونستیم فعلا اینترنت پر سرعت بگیریم... البته می شد اینترنت بیسیم گرفت اما دیگه نرفتیم دنبالش... خلاصه به همین اینترنت معمولی اکتفا کردیم تا بعد.... سرتون رو درد نیارم... به زودی عکس ها و خاطرات جدیدمو می بینین..... ...
4 تير 1391

تابستان

فصل بهار با تمام زیبایی هاش رفت و تابستان اومد... این روزا هوای شمال کمی خنکه ....تابستون خوبه ولی چون هوا گرم میشه زیاد نمیشه بیرون رفت... من که بیرون رفتن رو خیلی دوست دارم... پارک ، پیاده روی، ماشین سواری، خرید، بانک رفتن،مهمانی،... خلاصه همه جا دوست دارم برم... خیلی دوست داریم تا به یه مسافرت بریم ولی بابام مرخصی نداره...تا هر چی خدا بخواد... از دوستای مهربونم ممنونم که برام پیام  میذارن... حتما هر دفعه سعی میکنیم سراغتون بیایم.. ولی چون اینترنتمون کنده ببخشید که نمیتونیم همیشه اکتیو باشیم... ...
2 تير 1391
1