روزی از روزها
یکی بود،یکی نبود...!!!! روزی از روزها داشتم واسه خودم تو اتاقم بازی می کردم که مامان اومد و از من چند تا عکس گرفت... چون من داشتم با آجربازی هام یه برج می ساختم....!!!!! این نتیجه اش: این عروسک جدیدم پشمالو هست که بابا برام خریده... و این هم یه لبخند از توپولوها ...